عشق لجباز

عشق لجباز

Reza Mirzaii · 17:44 1402/10/15

خیله خب بالاخره مدرسه تموم شد😝یه زنگ به ماریا بزنم

+الو ماریا میای شام بریم بیرون؟ 

_امممممم باش

+میام دنبالت

_باش

خب چی بپوشمم؟ فهمیدم

مامانننن لباس آبیمو ندیدی؟ 

تو کشوته. 

دیدمش مرسی راستی من شام میرم بیرون

باش برو

خب لباسمم پوشیدم آرایشمم کردم تمومه میرم دنباله ماریا. 

دنبال ماریا رفتم و باهم رفتیم یه رستوران یه پسره که قبلا قبلا مسخرش میکردم منو دیدو اومد نشست رو میزمون بهم گفت چشم چپکی 😒منم اهمیت ندادم اما بعدش بهم گفت: نکنه زبونتم عین چشمات چپه

نتونستم تحمل کنم یه حس عجیبی بهم دست داد. نفهمیدم چی شد اما یهو رفتم رو هوا ماریای بیچاره هم همینجوری خشکش زده بود. 

همه دهناشون باز مونده بود. 

 

 

یهو افتادم و سرم گیج رفت و با ماریا برگشتیم خونه ماریا شبو پیشم موند تا مطمئن شه حالم خوبه و با یه دروغ که من دل درد گرفتم خانواده هامونو پیچوندیم. 

_دختر چت شده بودددد؟!!!!!! 

+هیچی با اون حرفش بدجوری اعصبانی شدم و سرم گیج رفت و نفهمیدم چی شد🤕

_متوجه این هستی که رفتی رو هوا؟ 

+اره

_ولی باید قیافه پسررو میدیدی😂عین ترسو ها خودشو میخواست خیس کنهـ🤣

+اره😂😂

+اما خب یه روز دیگه شامو جبران میکنم

_میخواستی هم نکنی باید بکنی😁

+😐

+بخواب واسه فردا ماجرای زیاادی در پیش داریم😂

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بچه ها امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه و حتما تو کامنتا نظراتتونو راجبش بهم بگید. 👍❤ 

عشق لجباز

Reza Mirzaii · 01:01 1402/10/15

بالاخره دوباره به این مدرسه اومدم چه حکمتیه که من به مدرسه بیام اخه اهههه😕

امید وارم کسی مسخرم نکنه😒وگرنه حال و حوصله شوخی ها و تیکه هاشونو ندارم😑

[زنگ کلاس]

عجب درس های خسته کننده ای! 

_عه سلام الا

+سلام ماریا

_شنیدی ادواردو میخواد بیاد!! 

+ادواردو؟ اون کیه؟ 

_اون یه پسر خیلی شلوغه و با همه هم شوخی میکنه و اذیتشون میکنه. اون چند سال نیومد مدرسه چون حالو حوصلشو نداشت. 

+چقد مثل من (الا تو دلش اینو گفت) 

بچه ها چرا انقد دور یکی جمع شدن؟ 

_عه اون ادواردوعه

چه زود اومد

_الان زنگ دومه😐

خب حالا هرچی

راستی الکس اون دختر کنار ماریا کیه تا حالا ندیدمش؟ چشماش چرا اون شکلیه انگار داخل مردمکش یه ستاره هست

×اون دختره الا هستش چند سال نیومد مدرسه چون همه بخاطر چشماش مسخرش میکردن😸

ولی چشاش که باحاله. 

×دیگه دیگه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب بچه ها ادامه پارتو فردا میدم اگر خوشتون اومد حتما کامنت کنید و نظرتونو راجب رمانم بهم بگید. ❤😊

سلام✌✋✋✋

Reza Mirzaii · 16:18 1402/10/14

من یه نویسنده جدید هستم میخوام یه رمان بنویسم اسم رمان هم هست (عشق لجباز) 

این داستان درباره دختری با چشم هایی خاص و آبی 💙 هست که شکل متفاوتی با چشم های مردم عادی داره. خلاصه این دختر تصمیم میگیره به مدرسه بره و تو مدرسه..