عشق لجباز
خیله خب بالاخره مدرسه تموم شد😝یه زنگ به ماریا بزنم
+الو ماریا میای شام بریم بیرون؟
_امممممم باش
+میام دنبالت
_باش
خب چی بپوشمم؟ فهمیدم
مامانننن لباس آبیمو ندیدی؟
تو کشوته.
دیدمش مرسی راستی من شام میرم بیرون
باش برو
خب لباسمم پوشیدم آرایشمم کردم تمومه میرم دنباله ماریا.
دنبال ماریا رفتم و باهم رفتیم یه رستوران یه پسره که قبلا قبلا مسخرش میکردم منو دیدو اومد نشست رو میزمون بهم گفت چشم چپکی 😒منم اهمیت ندادم اما بعدش بهم گفت: نکنه زبونتم عین چشمات چپه
نتونستم تحمل کنم یه حس عجیبی بهم دست داد. نفهمیدم چی شد اما یهو رفتم رو هوا ماریای بیچاره هم همینجوری خشکش زده بود.
همه دهناشون باز مونده بود.
یهو افتادم و سرم گیج رفت و با ماریا برگشتیم خونه ماریا شبو پیشم موند تا مطمئن شه حالم خوبه و با یه دروغ که من دل درد گرفتم خانواده هامونو پیچوندیم.
_دختر چت شده بودددد؟!!!!!!
+هیچی با اون حرفش بدجوری اعصبانی شدم و سرم گیج رفت و نفهمیدم چی شد🤕
_متوجه این هستی که رفتی رو هوا؟
+اره
_ولی باید قیافه پسررو میدیدی😂عین ترسو ها خودشو میخواست خیس کنهـ🤣
+اره😂😂
+اما خب یه روز دیگه شامو جبران میکنم
_میخواستی هم نکنی باید بکنی😁
+😐
+بخواب واسه فردا ماجرای زیاادی در پیش داریم😂
بچه ها امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه و حتما تو کامنتا نظراتتونو راجبش بهم بگید. 👍❤